برگشتن من و شیرین زبونیای آراد جونم
سلام به همه ی دوستای نی نی وبلاگی خودم.
ممنون که توی این مدت که نبودم تنهام نزاشتین،واقعا ازتون مچکرم
دوستای گلم متاسفانه به خاطر یه سری دلایل نتمون قطع بود و نمیتونستم بیام و کامنتاتونو تایید کنم و پست جدید بزارم اما الان برگشتم و به وب رسیدگی میکنم.دوستای گلم آراد کوچولوی ما اینقدر بانمک شده که آدم دلش میخواد بخورتش.نمیدونین چقدر دلم براش تنگ شده،آخرین دیدار من و آراد کوچولو 7 مرداد ماه بود که واسه ی خاله سانازش جشن نامزدی گرفته بودن و الان به طور روز شمار 29 روزه که من جیگرمو ندیدم،دارم دیوونه میشم;وقتی دارم ازش حرف میزنم دلم آب میشه...
دیروز پریروز زنگ زده بودم به دخترخالم سراغ آرادو بگیرم از شیرین کاریاش برام میگفت:آراد میره کنار یخچال میشینه میگه انگول{همون انگور خودمون}بعدشم زار زار گریه میکنه فداش شموقتی هم که مامانش براش انگور میشوره میاره که بخوره نمیزاره کسی بهش دست بزنه،خودش دونه دونه برمیداره میخوره و اگه کسی هم بهش دست بزنه جیغ میکشه
یه چیز جالب دیگه هم هست:دخترخالم به آراد یاد داده که به سلام بگه:hello
منم وقتی زنگ زدم به مامانش گفتم توروخدا گوشیوبهش بده تا یه خورده سرصدا کنه اونم گوشیو گرفته و به چه قشنگی میگه:هلوووووو،وقتی اینجوری حرف میزنه آدم فقط دلش میخواد بهش گوش بده وبخنده
چند روزه پیش رفته بود توی کوچه و دنبال یه خانوم میدوییده و بلند بلند بهش میگفته اله اله اله اله{همون خاله}خانومه هم گرفته یه دل سیر بوسش کرده این شیطونک منو
یه چیز دیگه هم یادم اومد وقتی بهش یه چیزی میگی فورا بهت میگه بلو بابا{البته منظورش همون برو باباست}الهی دنیا فدای تو بشه نفسم که اینقدر شیرین زبونی یکی یه دونه ی من
هیچوقت،هیچ کسو به اندازه ی تو دوست نداشتم و نخواهم داشت عشقم